به گزارش شهرآرانیوز، شامگاه امروز (۴ آذرماه)، ویژه برنامهای هنری با عنوان «اسپارافیک» با موضوع خلاقیت در رفاقت به مناسبت نخستین سال درگذشت احمد فلاحت که از اهالی هنر و شعر و ادب بود در نگارخانه سفید مشهد برگزار شد. در این نشست مخاطبان، میهمان تماشای آثار نقاشی و گرافیکی استاد رضا فردوسی، شنوای روایتهایی از استاد کلاهی اهری با خوانشی از نوید فلاحت بودند.
نوید فلاحت، پسر مرحوم احمد فلاحت در ابتدای این نشست بیان کرد: وقتی پدرم فوت کردند بیشتر از آنکه من ناراحت شوم دیدم دوستان پدرم یعنی استادان رضا فردوسی، کلاهی اهری و موسوی به شدت ناراحت شدند.
فلاحت افزود: بعد از کندوکاو این رابطه و محبت عمیقی که این دوستان قدیمی نسبت به پدرم داشتند به یک زیست رفیقانه رسیدیم که گویی رفاقت دیرینه و سالمی با هم داشتند. با بررسی عکسهای آنالوگ از خاطرات قدیمی پدرم که این افراد با یکدیگر داشتند و برایم فرستادند، بعد از بررسیهای مختلف تصمیم گرفتیم در نخستین سالگرد پدر، طبق آنچه بین خودشان مرسوم بود نشستی هنری و اندیشهمحور با موضوع "خلاقیت در رفاقت" برگزار کنیم و در جستجوی سبک رفاقتی که این افراد داشتند با یکدیگر صحبت کنیم. اسم "اسپارافیک" نیز برای نشست انتخاب شد، اسمی که در واقع نشان دهنده رفاقت این چند نفر در طول سالهای طولانی است.
رضا فردوسی که جوان دیروز این جمع دوستانه و استاد و پیرِ هنرِ امروز است در خصوص شکلگیری اولیه این نشست دوستانه، اظهار کرد: سال ۵۷ دانشجوی مشهد بودم و غریب در میانه شهر که به طور اتفاقی با یکی از جلسات شعر شهر آشنا شدم. این جلسات شعر که بیش از ۳۰ نفر در آن شرکت کردند، با گذر زمان، آرام آرام این گروهها به هستههای کوچکتری تبدیل شد و در نتیجه آن، یک گروه کوچک و دوستانه با حضور استاد موسوی که در حال حاضر مشهد نیستند، استاد کلاهی اهری، مرحوم احمد فلاحت و بنده باقی ماند.
فردوسی نحوه آشنایی خود با مرحوم فلاحت را اینگونه تعریف کرد: برای گذران زندگی، کار معماری و نجاری و دکوراسیون داخلی نزد یوی از دوستانم انجام میدادم که او با مرحوم فلاحت دوست بود. در یک جلسه مشترک که حضور داشتیم بنده با مرحوم آشنا شدم که از همان دیدار اول، احساس قرابت زیادی با ایشان داشتم و رشته دوستیمان روز به روز محکمتر شد. آقای فلاحت یکی از دوستان نزدیک من شده بود و، چون در شهر مشهد غریب بودم حمایتهای زیادی از من کرد. او در مشهد به عنوان یک برادر برایم عمل میکرد و در کارهایم مشاوره میداد. مرحوم فلاحت با وجود اینکه کار هنری جدی نمیکرد و درآمدش از راه دیگری بود، اما یکی از چهرههای موثر در محافل هنری و ادبی بود و نظراتش در جلسات شعر و نقاشی بسیار ارزشمند بود.

یکی از عکسهای قدیمی و آنالوگ این جمع دوستانه
به ترتیب از سمت راست محمدباقر کلاهی اهری، مرحوم احمد فلاحت، رضا فردوسی
این هنرمند پیشکسوت نقاشی و خط به اسم نشست که "اسپارفیک" بود اشاره کرد و افزود: شاید برخی گمان کنند اسپارافیک، یک اسم یا سبک هنری است، اما در واقع این اسم هم یادگاری از رفاقت من با مرحوم فلاحت است.
فردوسی در توضیحات خود ادامه داد: اواخر دهه ۶۰، من به عنوان طراح و صفحهآرای مجله خاوران در مشهد مشغول به کار شدم. در آن زمان، به دلیل حساسیتی که کار لیتوگرافی داشت اجازه ورود به چاپخانه را برای بررسی نهابی کارهایم نداشتم، لذا به دنبال راهکاری برای بهبود تصاویر سیاه و سفید نشریه بودم تا در چاپ نهایی، مشکلی وجود نداشته باشد. تلاش کردم تا سایهروشنها را حذف کنم و فقط از خطوط تیره و روشن استفاده کنم، بعد از آنکه خروجی کار را به مرحوم فلاحت نشان دادم، تا کارهایم را دید گفت اسمش را "اسپارافیک" بگذار. من هم قبول کردم و این اسم روی این تصاویر سیاه و سفید ماند.
این هنرمند پیشکسوت تاکید کرد: ما چند نفر با یکدیگر رفیق بودیم نه رقیب و همیشه سعی کردیم به یکدیگر کمک کنیم. دوستیها و رفافتها در هر امری بهترین زمینه برای پیشرفت هستند، اما رقابتها مانع این دوستیها هستند.
محمدباقر کلاهی اهری، شاعر سرشناش مشهدی نیر در بخش دیگری از این نشست درباب راز رفاقت دیرینهاش با مرحوم فلاحت بیان کرد: یکی از رازهایی که موجب پایداری دوستی میشود واژه "تحمل" است و برای تحمل کردن یکدیگر نیاز به کمی طنز و بخشایش داریم. همه ما دوستان زیادی در این شهر داشتیم، اما به دلیل عدم توانایی در بخشش یکدیگر، نتوانستیم یکدیگر را "تحمل" کنیم و رشته این دوستیها از بین رفت.
تحمل کردن، کار بسیار سختی است، اما خوشبختانه ما چند نفر در رفاقتمان همیشه سعی کردیم اینگونه باشد و یکی از ثروتهای زندگیام همین دوستیها به شمار میروند و هنوز هم ادامه دارند.
وی با تاکید بر این مطلب که مرحوم فلاحت را همیشه معیاری برای تعادل و حُسن خلق میدیدم و میدانم، اضافه کرد: سال ۵۷، من چند سال در زمینه فرهنگ و هنر فعالیت داشتم و دوستانی در آن حوزه شناخته بودم. عزیزان به ما گفتند که بیایید یک انجمن تشکیل دهیم و کانونی راهاندازی کنیم. با دوستانی که در آنجا داشتیم، از جمله آقای دکتر لطفی، صحبت کردیم و او با مهربانی پذیرفت. اما چون ادبیات جدیدی در مشهد راهاندازی کردیم با استقبال چندانی روبهرو نمیشد و این جمع، روز به روز، کمتر شد تا رسید به جمع دوستانه ما چهار نفر که حالا، یک نفر از ما، دیگر در بینمان نیست.